وقتي پسر يا دختر به سنّ معيّني رسيدند و بالغ شدند، به آنان «مُكَلّف» گفته ميشود. كسي كه به سنّ تكليف ميرسد، بايد دستورهاي ديني را انجام دهد و به واجبات عمل كند و از آنچه خداوند ممنوع ساخته(يعني محرّمات) پرهيز كند. خداوند، براي آنكه ما به سعادت برسيم و راه صحيح زندگي را بشناسيم، هم در وجود ما «عقل» قرار داده است و هم توسّط پيامبران «دين» فرستاده است تا با عمل به راهنماييهاي عقل و دين، انسانهايي كامل و سعادتمند شويم
نوجوانان عزيزي كه به سنّ تكليف ميرسند، لازم است آگاهيهايي نسبت به اصل تكليف داشته
«تكليف» چيست؟
وقتي پسر يا دختر به سنّ معيّني رسيدند و بالغ شدند، به آنان «مُكَلّف» گفته ميشود. كسي كه به سنّ تكليف ميرسد، بايد دستورهاي ديني را انجام دهد و به واجبات عمل كند و از آنچه خداوند ممنوع ساخته(يعني محرّمات) پرهيز كند. خداوند، براي آنكه ما به سعادت برسيم و راه صحيح زندگي را بشناسيم، هم در وجود ما «عقل» قرار داده است و هم توسّط پيامبران «دين» فرستاده است تا با عمل به راهنماييهاي عقل و دين، انسانهايي كامل و سعادتمند شويم.
واجب و حرام
بايد بدانيم، آن چه را خداوند بر ما «واجب» ساخته و از ما خواسته است كه عمل كنيم، كارهاي نيك و سودمند و مفيد براي ما و جامعه است و آن چه را كه «حرام» دانسته و از آن نهي فرموده است، كارهاي ناشايست و زيانآور است كه براي جسم و روح ما ضرر دارد. از اين جهت، كسي به سعادت ميرسد كه در اجراي فرمان خدا كوشا و دقيقاً دستورهاي ديني را كه دستور خداوند است، انجام دهد.
ما براي هر عيد يا هر مناسبت خوب كه از طرف پروردگار، نعمتي به ما رسيده باشد، جشن ميگيريم تا بدينوسيله سپاسگزاري و شكر و شادي خودمان را نشان دهيم. به تكليف رسيدن، يك عيد به حساب ميآيد، چون از نظر عقلي و جسمي به حدّي رسيدهايم كه خداوند به ما دستور ميدهد و ما خوشحاليم كه خواستهها و دستورهاي او را اطاعت كنيم و بندة شايسته او به حساب آييم و چه افتخاري از اين بالاتر؟ ما با «جشن تكليف»، نعمتهاي خدا را گرامي ميداريم و اين روز بزرگ را كه در آن به سنّ تكليف رسيدهايم، بهعنوان يك روز پرشكوه و خاطرهاي به يادماندني به ياد ميسپاريم
خاطره جشن تكليف
بعضي از دانشمندان بزرگ اسلامي هم در گذشته، روز تكليف خود را با مراسمي كه برگزار ميكردند، جشن ميگرفتند، مثل «سيّد بن طاووس» و به فرزندانِ خود سفارش ميكردند كه اين روز بزرگ را جشن بگيرند
شكرانه تكليف
غير از آن چه در مراسم «جشن تكليف» اجرا ميشود، خوب است دختر يا پسري كه به سنّ تكليف ميرسد، به شكرانه و سپاس اين نعمت، چند كار انجام دهد:
دانستنيهاى تكليف
يك مسلمان مكلّف، از دين خود آگاهيهاى بسيارى بايد داشته باشد. معلومات مذهبى را از راه مطالعه كتب دينى يا شركت در كلاسها و جلسات مذهبى مى توان ياد گرفت
توبه سر دسته راهزنان
یكی از علماء از كربلا و نجف برمی گشت ولی در راه برگشت در اطراف كرمانشاه و همدان گرفتار دزدان شده و هر چه او و رفقایش داشتند، همه را سارقین غارت نمودند.
آن عالم می گوید : « من كتابی داشتم كه سالها با زحمت و مشقّت زیادی آن را نوشته بودم و چون خیلی مورد علاقه ام بود در سفر و حضر با من همراه بود، اتفاقاً كتاب یاد شده نیز به سرقت رفت، به ناچار به یكی از سارقین گفتم من كتابی در میان اموالم داشتم كه شما آن را به غارت برده اید و اگر ممكن است آن را به من برگردانید زیرا بدرد شما نمی خورد».
آن شخص گفت: « ما بدون اجازه رئیس نمی توانیم كتاب شما را پس بدهیم و اصلاً حق نداریم دست به اموال بزنیم ».
گفتم: « رئیس شما كجا است ».
گفت: « پشت این كوه جایگاه او است » .
لذا من به همراهی آن دزد به نزد رئیسشان رفتیم، وقتی وارد شدیم دیدم كه رئیس دزدها نماز می خواند. موقعی كه از نماز فارغ شد آن دزد به رئیس خود گفت:
« این عالم یك كتابی بین اموال دارد و آن را می خواهد و ما بدون اجازهی شما نخواستیم بدهیم ».
من به رئیس دزدها گفتم: « اگر شما رئیس راهزنان هستید، پس این نماز خواندن چرا؟ نماز كجا؟ دزدی كجا؟ ».
گفت: « درست است كه من رئیس راهزنان هستم ولی چیزی كه هست، انسان نباید رابطهی خود را با خدا به كلّی قطع كند و از خدا تماماً روی گردان شود، بلكه باید یك راه آشتی را باقی گذارد. حالا كه شما عالمید به احترام شما اموال را برمی گردانیم ».
و دستور داد همین كار را كردند و ما هم خوشحال با اموالمان به راهمان ادامه دادیم.
پس از مدّتی كه به كربلا و نجف برگشتم، روزی در حرم امام حسین - علیه السّلام - همان مرد را دیدم كه با حال خضوع و خشوع گریه و دعا می كرد. وقتی كه مرا دید شناخت و گفت:
« مرا می شناسی؟ »
گفتم: « آری! »
گفت: « چون نماز را ترك نكردم و رابطه ام با خدا ادامه داشت، خدا هم توفیق توبه داده و از دزدی دست برداشتم و هر چه از اموال مردم نزد من بود، به صاحبانشان برگرداندم و هر كه را نمی شناختم از طرف آنها صدقه دادم و اكنون توفیق توبه و زیارت پیدا كردهام ».[1]
كاهلی در نماز
ابوبصیر گفت: بعد از در گذشت حضرت صادق - علیه السّلام- پیش ام حمیده رفتم تا او را در این مصیبت تسلیت بگویم. تا چمشمش به من افتاد شروع به گریه كرد من نیز از حال او به گریه افتادم آنگاه گفت: ابا محمد، اگر حضرت صادق - علیه السّلام- را هنگام مرگ مشاهده می كردی چیز عجیبی می دیدی. در آن لحظات آخر چشم باز كرده فرمود: هر كس بین من و او خویشاوندی هست بگوئید بیاید همه را گرد من جمع كنید سفارشی دارم.
ام حمیده گفت: تمام خویشاوندان آن جناب را جمع كردیم، در این موقع امام صادق - علیه السّلام- نگاهی به آنها نموده فرمود: ( ان شفاعتنا لاتنال مستخفاً بالصلوه) شفاعت ما خانواده به آن كسی كه نمازش را سبك شمارد نخواهد رسید.